آبروی اشک هایمان را تو مشتری باش، حسین جان!
تاریخ انتشار: ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۰۳۱۶۰۵
حسین جان! حال جامانده ها را امروز بخر. همان ها که نتوانستند به شوق روی تو بیایند، نمی دانم ولی باور دارم تو خوب حال دلشکسته ها را چون تبار عاشقانه ات خریداری، پس به داد دل جامانده هایت برس...
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج، چهل روز گذشت. چهل روز از همان روزی که زینب (س) سر برادر بر نیزه دید، رباب چشم از علی اصغرش فروبست، رقیه یتیم شد، خیمه ها آتش گرفتند، حرامی ها جرأت پیدا کردند و خون خدا بر زمین ریخت، گذشت…
اربعینت رسیده است، آقا جان!
برای تو می نویسم، برای چشم هایت، برای بارگاهت، برای …، برای قتلگاهت؛
برای تو می نویسم از آشفته حالی ام، از دلتنگی ام، از همۀ آنچه که تو نیک می دانی…
اسیرم یا حسین، در دامم، در بغضم، در اشکم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
می دانم که می دانی دنبال کدام درمانم، به کدام درد گرفتار آمده ام، می دانم می دانی و می خوانی همۀ غصه هایم را وقتی شب نامه می شوند برای دست بوسی صحن چشم هایت.
پس بی تابی را نخواه که طاقت کنم؛ اشک را نگو نیاید؛ بغض را نگو نشکند که این ها همه سرمایه های منند وقتی منِ گنگ خواب دیدم و عالم تمام کَر!
برای لحظه ای سلامِ مدام، لحظه شمارم؛ برای آفتاب آسمانت دلتنگم؛
راستی این همه که یاد توأم، تو هم به یاد منی؛ نکند حال من تفسیر شعر حافظ شود: تا که از جانب معشوق نباشد کششی/کشش عاشق بیچاره به جایی نرسد!
نکند این اشک ها عادت چشم هایم شده باشد. نکند…، نه این همه را خدا نکند
برایم دعا کن؛ که دنیایم لنگ می زند
عشق ها لنگ می زند
اشک ها ناب نیستند و قاطی دارند؛
خدای ناکرده مگر دلم هنوز خورده شیشه دارد که این گونه زخمی و پاره پاره روی دستم مانده است.
تو که از زیر و بم دنیا و آخرتم خبر داری
تو که می دانی از دارایی و نداری ام
تو که می دانی خستگی هایم، خسته ام کردند
یا حسین کاش من باشم و حرمت و پیاله ای اشک برای شستن گوشۀ زخم هایت؛
یا حسین دوباره تشنه ام، تشنۀ سجدۀ آخر زیارت عاشورا در بین الحرمین؛
یا حسین گاهی مَحرَم ها، نا محرم می شود اما تو هم محرمی و هم مرهم.
به شکرانۀ همین ساعت که هم صحبت توأم صلوات می خوانم.
گاهی عقل را باید جا گذاشت تا عشق بی خداحافظی نرود؛
اما می دانم روزی می رسد که بی خداحافظی خواهم آمد، با دستمالی که فقط نان و آب سلام دارد،
این همه را نوشتم که بگویم به بهانه هایم بها بده، آبروی اشک هایم را تو مشتری باش، بگذار دلخوشیِ داشتن تو در دلم ته نکشد؛
بگذار فریاد بزنم بزرگی ات را، مردی ات را، آزادگی ات را؛
کوچکی ام را، نامردی ام را، اسیری ام را، از پا نشستنم را، آوارگی ام را، خواستن و نتوانستنم را.
بگذار اقرار کنم عشقت را، که امسال مُحرّمت حال و هوایی دیگر داشت، به شفاعت چشم های تو محتاجم وقتی هر ذکر یا حسینی که می شنوم بهانه می دهد به دست دلم تا آوارگی از سر بگیرد و از نو بخواند:
«باز هوای حرمت آرزوست»
ببخش اگر گاهی عاشقانت راه را گم می کنند، دست به دامن کوره راهها می شوند؛
ببخش اگر گاهی تو را گم می کنم، اما می دانم باز تو نگران منی، تا دنیا فراموشم می کند تو یادم می کنی؛
حسین جان! حال جامانده ها را امروز بخر. همان ها که نتوانستند به شوق روی تو بیایند، نمی دانم ولی باور دارم تو خوب حال دلشکسته ها را چون تبار عاشقانه ات خریداری، پس به داد دل جامانده هایت برس…
فاطمه حبیبپور
انتهای پیام/
منبع: دانا
کلیدواژه: جامانده ها اشک ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۰۳۱۶۰۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مصیبت جدید مستاجران!
به گزارش «تابناک» به نقل از همشهری آنلاین، از کف تا سقفشان انباشته از کارتنهای موز صادراتی است. کارتنهای موز سمت راست به ردیف کارتنهای زیره ۳ لایه و کارتنهای سمت چپ به ردیف کارتنهای زیره ۵ لایه اختصاص دارد.
ردیفهای تنگ هم که به کوهی کارتنی میمانند.
کارتن؛ یکی از مصائب مستاجران
عباس، کارگر یکی از همین حجرههاست. او هر روز پیش از طلوع آفتاب سراغ دیگر حجرهها میرود و کارتنهای موز محکم و قابل استفاده را جمعآوری و خریداری میکند؛ بعضیها را به تعداد و بعضی دیگر را به کیلوگرم میخرد. قبل از خرید هم به توصیه آقا جمشید (صاحب کارش) خوب کارتنها را وارسی میکند تا عیب و ایرادی نداشته باشند.
از ساعت حدود ۱۰ صبح قبل از آمدن آقاجمشید، کارتنها مرتب و منظم در حجره روی هم ردیف عمودی ردیف شدهاند. کمی بعد از آن هم سر و کله مشتریها که این روزها اغلب مستاجر هستند، پیدا میشود. عباس هوای آنها را دارد. چون خاطرههای چندان خوبی از روزگار اجارهنشینی خود و اهل و عیالش ندارد. یکی از آن خاطرات همین تهیه کارتنهای مقاوم برای اسبابکشی بود که باید بابتشان کلی هزینه پرداخت میکرد.
کارتن موزی کم از خدمات پکینگ ندارد!
یکی از مشتری با شنیدن قیمت کارتنهای موز صادراتی از دهان عباس، کمی متعجب میشود و دوباره قیمت را میپرسد. عباس هم که عادت دارد به دیدن این تعجب کردنها، تکرار میکند: «سایز بزرگ ۲۵ هزار تومان و سایز کوچک ۲۰ هزار تومان.» مشتری که هنوز متعجب است باز میپرسد: «این قیمت که گفتید برای همین کارتنهای موزیست دیگر؟» عباس، چای را لاجرعه سر میکشد: «بله؛ توی هر کدامشان میتوانی از ۵ تا ۱۰ کیلوگرم با خیال راحت اسباب جای بدهی و با خودت ببریشان تا آن سر دنیا.»
مشتری که پیش از این کارتنهای موز را از برخی اصناف با قیمت هر کارتن ۵۰ تا ۷۰ هزار تومان تهیه میکرد و با شنیدن هزینههای چند ده میلیونی خدمات پکینگ ویژه اسبابکشی، دود از سرش برمیخاست، بیمعطلی ۱۰ کارتن موز سایز کوچک از عباس خرید تا همه زندگیش را در آن بستهبندی کند.